به نام رفیق اول و آخر :
مادرعزیز
روزهای آخر تابستان را با یاد تابستان سبز و خرم شهر و دیارم طی میکنم که آن زندگی ساده روستایی همراه پدرومادر و برادرانم مشغول داشت و برداشت محصولات کشاورزی بودیم، آبیاریهای شبانه، بذرکاری با دستگاه و تراکتور از چغندر و گندم گرفته تا نخود و لوبیا، وجین کردن علف های هرز و ... در کنار کارگران جوان روستایی همه وهمه یک به یک از خاطرم میگذرد.
چند روزی بیشتر به اول ماه مهر و روز جهانی حقوق کودک(۱۶مهر) باقی نمانده است. اول مهر سرفصل جدیدی در زندگی من بوده است. چه آن سالهایی که تو با شور و شوق بسیار مرا به مدرسه میفرستادی تا خواندن ونوشتن بیاموزم و برای خودم کسی شوم و چه سالهایی که برای کودکان کار میکردم و خود در آرزوی روزی بودم که هیچ کودکی از تحصیل محروم نماند.
آن روزها خواندن ونوشتن را آموختم اما متاسفانه شرایط سخت زندگی و فقر و فلاکت اجازه نداد که وارد دانشگاه شوم. دوست داشتی معلم شوم ولی نشدم و تنها مشاهده و لمس نابرابریهای اجتماعی مرا تبدیل به مدافع حقوق کارگران و کودکان کرد.
اکنون فرزندت که با عشق و علاقه برای از بین بردن نابرابریها تلاش می کرد، برای دومین سال پیاپی اول مهر را دور از مدرسه و کودکان سپری میکند. در این دو سال رویای بودن در کنار کودکان و شما عزیزان را میبیند که متاسفانه سلولهای زندان امکان تعبیر این رویا را نمیدهد.
مادرم امسال هم میخواهم مهر را با یاد مهر تو و خاطرات شیرین دوران کودکیم سپری کنم: با یاد روزهایی که در روستای دوستداشتنیام روانه ی مدرسه ام می کردی. چه شور و شوقی بود در نگاه مادرانهی تو،آن زمان که مرا در حلقهی شادی کودکان و نوجوانان معصوم شهرمان میدیدی . حتما فراموش نکردی آن شبهایی را که دستم را میگرفتی و به خانه همسایهمان عمو مراد میبردی تا درسهایم را خوب مرور کنم و یاد بگیرم. آن سالهای سخت سبب شد عشق به رهایی کودکان ونوجوانان از بند بیسوادی و ناآگاهی در دلم جوانه زند.
آری مادر عزیزم، امروز در پشت این دیوارهای بلند سیم های خاردار و نگاه نگهبانان بر سر حصارها گمارده، در آرزوی تکرار روزهای خوش گذشته با شما ودوستان عزیزم و کودکان ومردم شهر ودیارم هستنم. و لحظه شماری می کنم برای روزی که فریادهای کودکان در گوشم طنین انداز شود و در کنار آنان شاهد شیطنت های آنان باشم. لحظه شماری می کنم برای بودن در کنار فرزندم، نیمای عزیز و برادرزاده هایم( آوات، و آرزو، نگین و آمانج)
مادر عزیزم سلام و درود مرا به همهی دوستان و رفقا و مردم شهر و دیارم برسان و به آنان بگو که قدر زندگی در کنار کودکان و بودن با آنها را بدانند واز لحظه لحظهی آن بهره ببرند که زیباتر از آن، لحظهای نمی توان یافت.
ماه مهر که فاصلههای از میان رفته و دست های کودکان مهربانانه در هم گره می خورد یادآور درس برابری وانسانیت وامنیت است. باید امتحانی را پس بدهیم کارنامهای درخشان ازخود برجای بگذاریم. مادرم از پدرم آموختم که باید شاگرد خوب زمانه باشم واز معلم تاریخ بیاموزم که بعضی از فرصتها یگانه و تغییر ناپذیرند و برای قبولی در آزمون این فصل سخت باید با جسارت گزینهی مقاومت را برگزید و رتبهی افتخار را بدست آورد.
مادر صبور ومهربانم به تو که لحظه به لحظه با مقاومت وصبر به من ایستادگی در مقابل سختی ها را آموختی، افتخار می کنم. تویی که در آن لحظهای که شنیدی به ۲۰ سال حبس محکوم شدهام،برافروخته نشدی و به من گفتی:" به تو افتخار میکنم".
تو را دوست دارم چون شایستهی دوست داشتنی. دستان گرمت را میفشارم و بر آنها بوسه میزنم وقلب پاکت را میبویم. چون اسطورهی مقاومتی. زنده و پایدار باشی.
بهنام ابراهیم زاده مهر ۹۰ ، زندان اوین
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر